یک روز آقای دکتر میم در یک جمع دوستانه نقل می کردند که : در دوره ی جوانی ام ، زمانی که تازه دانشجوی سال اول فیزیک شده بودم ، یک شب در خانه ، کنار کرسی ، نشسته بودم و داشتم فیزیک الکترومغناطیس می خواندم ،
بنا به عادت همیشگی ام همه چیز را بلند بلند می خواندم ، اعضای خانواده نیز دور کرسی به حرف زدن خودشان مشغول بودند و کسی توجهی به من نداشت. تا این که من این جمله را خواندم : دو راه باردار کردن ماده!
ناگهان همه از حرف زدن ایستادند و به من نگاه کردند. من تازه فهمیدم که چی گفته ام ، اما پیش خودم فکر کردم که کافی است ادامه ی متن را بخوانم تا همه متوجه بشوند که این یک مبحث الکترومغناطیسی است و نه باردار کردنش آن باردار کردنی است که آن ها فکر می کنند ، و نه ماده اش آن ماده.
این بار با صدایی کمی بلند تر جمله را از اول شروع کردم به خواندن :
دو راه باردار کردن ماده : یک - مالش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر